پاتوق فرزانگان
متن قشنگی بود ... دلم نیومد نذارمش ... هر چند که احتمالن خوندین :) می گویند اگر خدا دوست داشته باشد کسی را ، نشان می دهد به او آنچه را که دیگران توان دیدنش را ندارند.آنچه را که دیگران فقط شنیده اند. گمانم دوست داشتنی بوده ایم برای خدا که تاریخ پر از بالا و پایین خود را در عرض همین چند سالی که از انقلاب مان می گذرد نشان مان داده.آنچه در کتاب ها خوانده بودیم و به پایش گریسته بودیم و یا از شگفتی اش ، سخت باور کرده بودیم آنرا ، به نمایش درآمد برایمان و خود آنرا لمس کردیم.خودمان شدیم بازیگر قصه های تاریخ.قصه هایی که حالا دیگر راحت تر باورمان می شود! قیام و انقلاب و تشکیل نظام اسلامی و جنگ با بیگانه و... همه و همه قصه هایی بود ، شنیده هایی بود که دیدیم ، چشیدیم ، و بازی کردیم آنها را... اما برای من و هم نسلی های من«قصه ی هشتاد و هشت» فرق می کند با بقیه ماجراها. هشتاد و هشت فرق می کند قصه اش برایمان ، چون باید همزمان بازیگری می کردیم در قصه ها و ماجراهایی که تاریخ تاب تحمل آنها را نداشت... ما هستیم
ما نوادگان آخرالزمانی سلمان ، فرزندان روح الله ، سربازان سید علی
نُهِ دهِ هشتاد و هشت
اینجا ؛ ایران اسلامی
«عاشورا تکرار نخواهد شد»